این چه کیش است که مو را به نهان میطلبد !
مـــذهبِ دیـــن مُــبین را بـه خـــزان میطلبد !
این چه وضع است که خورشید جهانتاب، نهان
از افــقهای دلاویز جهـــان میطلبد !
این چه آیین بداندیش پریشان رای است
که به جای شعف و شوق، فغان میطلبد !
این فرامین غریب از چه خودآ فرموده :
بعدِ اخراج بهشت ،از همه جان میطلبد !
در جوابم به کــرَم شیخ نظــر داد چنین
او که پنهان مِی و تسبیح، عیان میطلبد:
دین که این نیست ولی خرده نگیر از فن ما
چون شکم از همه بی واهمه نان میطلبد !
با(طریقت) غم این خلق چه خونها خوردی
جستن از دام خرافات زمان میطلبد !!
منم و این دل دائم به غمم وآ بسته
تویی وُ شوق رهایی ز من ِ پا بسته
میروی تا برسی کوچهی خوشبختی ِ کو؟
کوچه بن بست شده ، خانه و درها بسته
آسمان سرخ شد آفاق شکایت دارد
عشق ، پروندهی پر چالش ما را بسته
عقل آشفته تر از عشق چنین فرموده :
اینهمه روزنه را صبر تـمنّــا بسته
چونکه قحطی شده در عصر (طریقت) آئین
دل غمین باش که دلهای غمین ، وا بسته